loading...
voice
voice بازدید : 284 سه شنبه 24 اسفند 1389 نظرات (0)

حضرت سيدالشهداء (ع )
امام حسين (ع ) فرزند دوم على (ع ) از فاطمه (ع ) دختر پيغمبر اكرم (ص )، در سال چهارم هجرى در سوم شعبان چشم به جهان گشود. آن حضرت پس ‍ از شهادت برادر بزرگوارش امام حسن (ع ) به امر خدا و بنا به وصيت برادر به امامت رسيد.
چنانكه در زندگى معصوم چهارم حضرت امام حسن (ع ) اشاره كرديم ، حضرت امام حسن (ع )به علت نفاق عده زيادى از لشكريان خود و فرار عبيداللّه بن عباس سردار لشكرش به اردوى معاويه و فريفته شدن جمعى ديگر كه به نقل تاريخ ، دو سوم تمام لشكر بود و عهد شكنى هاى بقيه سپاه و اخلال خوارج و اوج تهمتها و سخنان ناروايى كه به امام (ع ) مى گفتند. ناچار به پيشنهاد معاويه ، براى صلح حاضر شد و ضمن قرار داد صلح ، معاويه قبول كرد كه : ياران على (ع ) و پيروان و شيعيان او در همه بلاد اسلامى از تعرض مصون و محفوظ باشند و عليه آنها مكرى و حيله اى نينديشد و پس ‍ از خود، كسى را به جانشينى انتخاب نكند. امّا پس از صلح ، در اندك زمانى نشان داد كه براستى به پيمان خود پاى بند نيست . امام حسن (ع ) براى مصالح اسلامى و عدم آمادگى اوضاع به نفع آل على (ع ) و جلوگيرى از برادر كشى ، پيشنهاد معاويه را براى صلح پذيرفته و معاويه هم به ظاهر تمام مواد صلحنامه را قبول كرده بود؛ ولى در حقيقت به اسلام عقيده اى نداشت و مانند پدرش ابوسفيان ، اسلام ظاهرى را از ترس يا بخاطر بهره منديهاى دنياى پذيرفته و بتدريج پرده از كار برگرفت و هدف خود را كه قدرت و حكومت است براى همگان بيان كرد و بى پايگى ايمان خود را - كم كم - روشن ساخت .

حضرت سيدالشهداء (ع )
امام حسين (ع ) فرزند دوم على (ع ) از فاطمه (ع ) دختر پيغمبر اكرم (ص )، در سال چهارم هجرى در سوم شعبان چشم به جهان گشود. آن حضرت پس ‍ از شهادت برادر بزرگوارش امام حسن (ع ) به امر خدا و بنا به وصيت برادر به امامت رسيد.
چنانكه در زندگى معصوم چهارم حضرت امام حسن (ع ) اشاره كرديم ، حضرت امام حسن (ع )به علت نفاق عده زيادى از لشكريان خود و فرار عبيداللّه بن عباس سردار لشكرش به اردوى معاويه و فريفته شدن جمعى ديگر كه به نقل تاريخ ، دو سوم تمام لشكر بود و عهد شكنى هاى بقيه سپاه و اخلال خوارج و اوج تهمتها و سخنان ناروايى كه به امام (ع ) مى گفتند. ناچار به پيشنهاد معاويه ، براى صلح حاضر شد و ضمن قرار داد صلح ، معاويه قبول كرد كه : ياران على (ع ) و پيروان و شيعيان او در همه بلاد اسلامى از تعرض مصون و محفوظ باشند و عليه آنها مكرى و حيله اى نينديشد و پس ‍ از خود، كسى را به جانشينى انتخاب نكند. امّا پس از صلح ، در اندك زمانى نشان داد كه براستى به پيمان خود پاى بند نيست . امام حسن (ع ) براى مصالح اسلامى و عدم آمادگى اوضاع به نفع آل على (ع ) و جلوگيرى از برادر كشى ، پيشنهاد معاويه را براى صلح پذيرفته و معاويه هم به ظاهر تمام مواد صلحنامه را قبول كرده بود؛ ولى در حقيقت به اسلام عقيده اى نداشت و مانند پدرش ابوسفيان ، اسلام ظاهرى را از ترس يا بخاطر بهره منديهاى دنياى پذيرفته و بتدريج پرده از كار برگرفت و هدف خود را كه قدرت و حكومت است براى همگان بيان كرد و بى پايگى ايمان خود را - كم كم - روشن ساخت .
معاويه پس از صلح با امام حسن (ع ) بيست سال زمامدار مطلق شام بود. ده سال در حيات امام حسن (ع ) و ده سال ديگر در زمان امامت امام حسين (ع) .
معاويه به علت سابقه و نفوذ امام حسن (ع ) و همچنين به سبب عهدنامه اى كه بسته بود، مجبور بود و اگر چه به ظاهر - طغيان و تجاوز خود را محدود كند و گاهى با سازش و فريب ، براى خود دوستانى فراهم كند و چون امام حسن (ع ) را - در هر حال - مخالف بسيارى از هدفهاى ضد اسلامى و جاه طلبانه خود مى ديد، توطئه شهادت آن حضرت را - با فريب جعده زوجه امام حسن (ع ) - ترتيب داد و سبط اكبر پيامبر (ص ) را در اواخر سال پنجاهم هجرى شهيد كرد. پس از شهادت امام حسن (ع ) معاويه خود را براى اجراى مقاصد شوم خود آزادتر ديد. به زجر و آزار و قتل شيعيان و هواخواهان حضرت على (ع ) - بيش از پيش - روى آورد. اين دوران وحشت بار مصادف بود با امامت حضرت امام حسين (ع ). امام حسين (ع ) ده سال امامت نمود و تمام اين مدت - بغير از شش ماه آخر عمر - در خلافت معاويه گذشت . اوضاع و احوال به ناگوارترين صورت و در نهايت اختناق مى گذشت . بازگشت به دوران جاهليت و گستردن بساط سلطنت و شكوه دربارى و حيف و ميل بيت المال مسلمين و بخششهاى ناروا و ظلم و ستمهايى كه به نام اسلام صورت مى گرفت ، محروم كردن كسانى كه از طرفدار آل على (ع ) بودند از حق مسلم خود از بيت المال و بخشيدن آنها به متملقين و چاپلوسان دربارى و بالاتر از همه بى اعتبار كردن قوانين دين و احكام اسلامى و تباه كردن حدود الهى و بى اعتنايى به اوامر و نواهى خدا و رسول خدا (ص ) همه موجبات نهضت بزرگ حسين (ع ) را فراهم مى كرد.
معاويه و دستياران او تلاش بسيار داشتند كه اهل بيت پيامبر (ص ) را گوشه نشين كنند، و شيعيانشان را - به هر قيمت و به هر حيله - نابود و نام على (ع ) و آل على (ع ) را محو نمايند. و اگر نامى از آن بزرگوار مى برند با ناسزا همراه باشد و دستگاه تبليغ شام به مردم بقبولاند كه ناسزاگويى به بزرگمردى چون على (ع ) اجر و پاداش اخروى دارد و عبادت است !
معاويه با برنامه هاى پليد و مزوّرانه خود در صدد بود پايه هاى حكومت و سلطنت فرزند پليدش يزيد شرابخوار فاسق را كم كم استوار سازد. وقتى نقشه معاويه درباره فرزندش يزيد كه به فسق و بدكارى مشهور بود. كم كم آشكار شد، گروهى از مسلمانان از اين امر خشنود نبودند و زمزمه مخالفت ، ساز كردند؛ ولى معاويه براى جلوگيرى از ظهور مخالفت به سختگيريهاى تازه ترى دست زد.
امام حسين (ع ) به خوبى مى دانست كه خانواده ابوسفيان اصولا با اسلام و نام محمّد بن عبداللّه (ص ) مخالفند و براى خاموش كردن نور اسلام هر چه در توان داشته اند بكار بسته اند. اين نيت پليد را، بيش از همه معاويه داشت . براى درك اين مطلب به نقل روايتى مى پردازيم كه در كتابهاى معتبر آمده است .
(... مطرف بن مغيره گفت : من با پدرم در شام مهمان معاويه بوديم .
پدرم در دربار معاويه رفت و آمدى داشت . شبى از شبها پدرم از نزد معاويه برگشت ولى زياد اندوهگين و ناراحت بود. من سبب آنرا پرسيدم . گفت : اين مرد يعنى معاويه مردى بسيار بد بلكه پليدترين مردم روزگار است . گفتم مگر چه شده ؟ گفت من به معاويه پيشنهاد كردم اكنون كه تو به مراد خود رسيدى و دستگاه خلافت اسلامى را صاحب گشتى ، بهتر است كه در آخر عمر با مردم به عدالت رفتار نمايى و با فرزندان هاشم اين قدر بدرفتارى نكنى ، چون آنها هم خويش تو از ارحام تواند و اكنون چيز ديگرى براى آنها باقى نمانده كه بيم آن داشته باشى كه بر تو خروج كنند. معاويه گفت : هيهات ! هيهات ! ابوبكر خلافت كرد و عدالت گسترى نمود و بيش از اين نشد كه بمرد و نامش هم از بين رفت و نيز عمر و عثمان همچنين مردند با اينكه با مردم نيكو رفتار كردند امّا جز نامى باقى نگذاشتند و هلاك شدند ولى نام اين مرد هاشمى (يعنى رسول خدا) را هر روزه پنج نوبت در ماءذن هاى دنياى اسلام فرياد مى كنند: (( اشهد ان محمدا رسول اللّه . ))
حال پس از آنكه نام خلفاى سه گانه بميرد و نام (محمّد) زنده باشد ديگر چه عملى باقى خواهد ماند جز آنكه نام (محمّد) دفن شود و اسم او هم از بين برود).
امام حسين (ع ) و معاويه 
امام حسين (ع ) - تا برادر بزرگوارش زنده بود - نمى بايست با تصميم برادرش كه حجت خدا و امام (ع ) بود، امامى كه اطاعت از او بر هر مسلمانى واجب است و اطاعتش همانند اطاعت از خدا و رسول بود، مخالفت كند. از سوى ديگر، علت هايى كه امام حسن (ع ) را به صلح مجبور مى كرد از نظر حضرت امام حسين (ع ) پوشيده نبود. امام مجتبى (ع ) كارى جز به فرمان عقل و مصلحت مسلمانان انجام نداد تا برادرش با آن موافق نباشد، و اگر امام حسين (ع ) بجاى برادر مى بود، همان كارى را مى كرد كه امام حسن (ع ) در زمان خود انجام داد. خط امامت و رهبرى در هر حال يكى است ، امّا در روش (تاكتيك ) به اقتضاى زمان تفاوت وجود دارد: زمانى صلح زمانى شمشير، زمانى دعا و زمانى ديگر ارشاد و تعليم بكار مى آيد. چنانكه هر يك از پيشوايان بزرگوار - در هر زمان - به نحوى با دستگاه جبار ستيزه كرده و پرچم حق را بر پا داشته اند.
بارى معاويه كم كم نقشه پليد خود را آشكار و مقدمات آن را فراهم مى كرد. معاويه مى خواست قدرت و سلطنت را در خاندان خود موروثى كند و با اين عمل خطرناك ، ريشه اسلام را بخشكاند.
مى خواست يزيد را امير مؤ منين و زمامدار مسلمانان قرار دهد. يزيدى كه جز عيش و مستى و لباس رنگارنگ پوشيدن هنرى نداشت . يزيدى كه به آسانى حرام محمّد (ص ) را حلال مى كرد و كوچكترين پروايى نداشت . آرى يزيد است كه مى گويد:

يعنى: ( اگر باده و شراب به دين محمّد (ص ) حرام شده است ، جام مى را به كيش مسيح پسر مريم به گردش درآور).
يزيد كسى بود كه از ازدواج با محارم خود - در حال مستى و بى خبرى - پرهيزى نداشت .
يزيد پيوسته در عياشى و شرابخوارى و ميمون بازى و لهو و لعب غرق بود. يزيد كسى بود كه آنچه در دل داشت ، يعنى كفر و الحاد و عدم اعتقاد به دين اسلام را در هنگام باده نوشى اين چنين زمزمه مى كرد:
(همنشينان من برخيزيد و به نواى مستى افزاى خوانندگان گوش دهيد. جامهاى پى در پى سر كشيد و مذاكرات معانى علمى را كنار گذاريد. نغمه دلپذيرى كه از دل چنگ و عود بيرون كشيده مى شود مرا از نداى ((  ( اللّه اكبر) )) باز مى دارد. من حوران بهشت را با دردهاى ته خم شراب عوض نمودم . اين آهنگ هيجان انگيز موسيقى و اين رقص اغوا كننده و اين رقاصه ها كه از اندام موزونشان موج شهوت مى ريزد و آن پياله هاى شراب عقيقى براى من بس است ، نه حوران بهشتى خواهم و نه غير آن ).
معاويه براى چنين فرزند پليدى به زور از مردم بيعت گرفت .
ابتدا معاويه كار بيعت را در شهرهايى غير از مدينه صورت داد. چون مى دانست اهميت مدينه از همه شهرها بيشتر است . ابتدا به مروان بن حكم دستور داد تا از مردم آن شهر بيعت بگيرد... حتى از حسين بن على (ع ) و...
براى زمينه سازى معاويه به قصد حج از شام بيرون آمد و به مدينه رفت و با حسين بن على (ع ) و فرزند زبير و فرزند عمر با خشونت سخن گفت . سپس ‍ مردم را در مسجد جمع كرد و درباره شايستگى يزيد براى آنها سخن گفت و ضمن سخنرانى گفت : تمام مسلمانان جز شما بيعت كرده اند...
امام حسين (ع ) برخاست و سخن او را بريد و فرمود: به خدا قسم كسى را كه پدرش از پدر و مادرش از مادر يزيد و خودش از خود يزيد بهتر و شايسته تر است كنار مى گذارى و يزيد را جلو مى كشى ؟
معاويه گفت : مثل اينكه خودت را مى گويى ؟
فرمود: آرى .
معاويه گفت : امّا سخن تو كه مادرت از مادر يزيد بهتر است ، صحيح است زيرا كه فاطمه دختر رسول خدا است و دين و سابقه درخشان وى بر كسى پوشيده نيست ... و امّا اينكه مى گويى پدرت از يزيد بهتر بود، خدا پدر يزيد را بر پدر تو برترى داد.
امام فرمود: اين نادانى براى تو بس است كه دنياى زودگذر را بر آخرت جاويدان برترى مى دهى .
معاويه گفت : و امّا اينكه مى گويى خودت از يزيد بهتر هستى به خدا قسم يزيد براى امت محمّد (ص ) از تو بهتر و شايسته تر است .
امام (ع ) فرمود: اين سخن دروغ و بهتان است . آيا يزيد شرابخوار و لاابالى از من بهتر است ؟
معاويه چون اين مخالفت آشكار را ديد دستور داد در انجمنى كه مى خواهد بيعت بگيرد بالاى سر هر يك از آنها دو نفر ماءمور مسلح بگذارند تا اگر حرفى از دهان آنها خارج شد هماندم كارشان را بسازند. - امّا اين كار از نظر امام حسين (ع ) پذيرفتنى نبود و تلاش معاويه بجايى نرسيد. بررسى حالات حضرت حسين (ع ) نشان مى دهد كه آن حضرت در زمان معاويه هميشه به فكر قيام عليه حكومت ظالمانه آل ابوسفيان بود و پيوسته بدعت و خلافكاريهاى او را يادآورى مى فرمود، امّا صلح برادر بزرگوارش حضرت مجتبى (ع ) و وجود معاويه را مانع از قيام مى ديد و در انتظار فرصت مناسب بسر مى برد تا مردم ، خود در جريان فساد دستگاه اموى قرار گيرند و از تبليغات زهرآگين عليه خاندان على (ع ) بخوبى آگاه شوند. براى اين كار سالها وقت لازم بود كه مردم مزه تلخ حكومت ديكتاتورى را بچشند تا ارزش قيام پاكمردى چون حسين (ع ) را دريابند و آن را سرمشق خود - براى هميشه - قرار دهند.
اگر امام حسين (ع ) در عصر معاويه نهضت خود را آغاز مى كرد، معاويه با حيله گرى و تدبيرهاى مكارانه خود هم مى توانست آن حضرت را بكشد و هم مى توانست اثر خون پاك آن حضرت را خنثى نمايد. امّا سقوط دستگاه معاويه در راه منكرات و ستم و ناپاكى ، كم كم زمينه را مساعد كرد و اين امر در زمان يزيد به اوج خود رسيد. بناچار قيام خونين و حماسه جاويد فرزند پيامبر (ص ) نيز به حد رشد خود رسيد و آماده ظهور شد.
مقدمات حماسه جاويد كربلا 
در سال شصتم از هجرت ، روز پانزدهم رجب ، معاويه از دنيا رفت و پسرش ‍ يزيد بر تخت نشست . پيش از همه كار، تصميم گرفت از حسين بن على (ع ) بيعت بگيرد. بدين منظور نامه اى به وليد بن عتبه كه حاكم مدينه بود، نوشت و از او خواست كه هر چه زودتر از حسين بن على (ع ) بيعت بگيرد و به تاءخير اين كار اجازه ندهد. وليد همان شب ماءمورى نزد امام حسين (ع ) فرستاد و آن حضرت را به كاخ خود دعوت كرد. امام جماعتى از بستگان خود را فرا خواند و فرمود تا مسلح شوند و در ركاب وى به دارالحكومه بيايند و به آنان گفت : وليد مرا خواسته ، گمان مى كنم كارى پيشنهاد كند كه من نتوانم انجام دهم . شما تا در خانه همراه من باشيد، هرگاه صداى من بلند شد، وارد شويد و شرّ او را از من دفع كنيد. سپس امام (ع ) نزد وليد آمد. وليد با خوشرويى و تواضع از امام (ع ) استقبال كرد، سپس نامه را خواند و موضوع بيعت را در ميان نهاد. مروان بن حكم نيز در مجلس حضور داشت . امام به وليد فرمود: (گمان نمى كنم كه به بيعت پنهانى من قانع شوى . اگر خواستار بيعت من هستى بايد اين امر در حضور مردم باشد.) وليد گفت : آرى بهتر است . امام (ع ) فرمود: بنابراين تا بامداد فردا صبر كن . وليد گفت بفرمائيد برويد تا فردا در جلسه همگانى شركت كنيد. مروان براى خوش ‍ خدمتى گفت : مگذار حسين بن على بيرون رود. ديگر چنين فرصتى بدست نخواهد آمد. يا او را زندانى كن ، يا از او بيعت بگير، يا گردنش را هم اكنون بزن . امام از جاى برخاست و آثار خشم در چهره نازنينش نمودار شد و فرمود:
اى پسر زن كبود چشم ، تو مرا خواهى كشت يا وليد؟ به خدا قسم دروغ گفتى و گناهكار شدى . اين بگفت و از نزد وليد بيرون رفت .
چون امام حسين (ع ) بهيچوجه با بيعت موافق نبود به فاصله يك روز يعنى شب شنبه بيست و نهم ماه رجب سال 60 هجرى از مدينه خارج شد و راه مكه را در پيش گرفت .
امام (ع ) وقتى با خانواده و عده اى از بستگان خود از مدينه خارج شد با قبر جد بزرگوارش (ص ) و فاطمه زهرا (ع ) و برادرش وداع كرد، براى برادرش ‍ محمّد حنفيه كه مردى بزرگوار و شجاع و باتقوا بود وصيت نامه اى نوشت و در آن علاوه بر اعلام نهضت خود، جهت قيام خويش را نيز بيان فرمود و روشن نمود كه در اين قيام قصدى جز امر به معروف و نهى از منكر و زنده كردن دين خدا و روش جدش رسول خدا (ص ) و پدرش على مرتضى (ع ) ندارد. نامه اى نيز به بنى هاشم نوشت و آنان را به يارى خويش دعوت كرد. نامه اى نيز به اهل بصره نوشت و فلسفه قيام خود را براى آنها روشن نمود.
بارى ، امام حسين (ع ) كه پاسدار حق و عدالت اسلامى بود به مكه وارد شد، تا در آنجا كه مركز آمد و رفت مسلمانان از همه سرزمينهاى اسلامى بود به اقدامات لازم دست زند و از طريق خطبه هاى بليغ و روشن و نامه ها و گفتگوها مردم را به خطرى كه اسلام را تهديد مى نمايد آگاه سازد. چند ماه در مكه بود و براى معرفى يزيد و نشان دادن چهره زشت و بدنام وى و كارگزارانش و بيدار كردن مردم مذاكرات و مكاتبات بسيار كرد.
اقامت امام حسين (ع ) در مكه ادامه داشت تا موسم حج فرا رسيد.
مسلمانان جهان اسلام ، دسته دسته ، گروه گروه ، وارد مكه و آماده انجام دادن اعمال حج شدند. در اين موقع امام (ع ) از هر موقع و هر موضع براى تبليغ دين و ارشاد مردم و روشن كردن هدفهاى مقدس خود و نابسامانى روزگار اسلام و مسلمين ، براى مسلمانان سخن مى گفت و نامه مى نوشت . در اين هنگام ، امام (ع ) اطلاع حاصل كرد كه جمعى از كسان يزيد بنام حج و در معنى براى ترور و قتل امام (ع ) به سوى مكه گسيل شده اند و ماءموريت دارند با سلاحى كه در زير لباس احرام پوشيده اند در ماه حرام و در كنار كعبه ، خون پاك فرزند پيغمبر (ص ) را بريزند. بدين جهت امام (ع ) حج تمتع را به عمره مفرده تبديل فرمود و براى گروهى از مردم ايستاده ، سخنرانى كوتاهى كرد، و از آمادگى خود براى شهادت جهت زنده كردن دين جدش ‍ سخن گفت ، و از مسلمانان در اجراى اين مقصود كمك خواست ، و فرداى آن روز - هشتم ذيحجه - با خاندان و گروهى از ياران و برادران و خويشاوندان رهسپار سفر عراق شد. عده اى از بزرگان قوم خواستند مانع حركت آن حضرت شوند امّا امام فرمود: من نمى توانم با يزيد بيعت كنم و حكومت ظلم و فسق را بپذيرم ، اكنون براى رعايت حرمت خانه خدا، مكه را ترك مى كنم .
دعوت مردم كوفه 
مردم كوفه در مدت پنج سال حكومت عادلانه علتى (ع ) با گوشه هايى از فضايل مولى (ع ) آشنايى داشتند و به زهد و تقوا و عدالت على (ع ) و خاندانش معتقد بودند. كوفيان شنيدند كه امام حسين (ع ) از بيعت با يزيد امتناع فرموده و به مكه آمده است . بدين جهت نامه هاى فراوانى به حضرت حسين (ع ) نوشتند و او را براى عزيمت به كوفه دعوت نمودند.
امام حسين (ع ) ابتدا عموزاده خود - مسلم بن عقيل - را كه مردى كاردان ، رشيد، شجاع و فداكار بود به كوفه فرستاد تا مردم را بيازمايد و بدرستى دعوت آنها پى ببرد. كوفيان ابتدا مقدمش را گرامى داشتند و 12 هزار نفر با وى بيعت كردند و با شور و شعف چشم به راه امام حسين (ع ) نشستند. مسلم به امام (ع ) نامه نوشت و اوضاع مساعد كوفه و اشتياق مردم آن سامان را به امام گزارش داد.
از طرفى دستگاه اموى كه از اين دعوت هراسان شده بود عبيداللّه بن زياد را كه مردى خونخوار و بى رحم بود به حكومت كوفه تعيين كرد. عبيداللّه به كوفه آمد و مردم را با تهديد و تطميع از دور مسلم بن عقيل پراكنده كرد، بطورى كه در پايان امر مسلم تنها ماند. سرانجام سربازان خونخوار عبيداللّه ، مسلم را محاصره كردند. مسلم با شجاعت و مقاومت شگفت انگيزى در برابر آنها ايستاد، ولى سرانجام دستگير و شهيد شد. حرّ بن يزيد رياحى كه چندى بعد در صف ياران و شهداى كربلا درآمد، ماءمور شد راه را بر حسين بن على (ع ) كه به طرف كوفه روان بود ببندند؛ امّا حسين (ع ) كه براى فداكارى و جنگ با يزيد تصميم قاطع گرفته بود، در بين راه كوفه از مرگ مسلم عموزاده اش اطلاع حاصل كرد با وجود اين به راه خود ادامه داد.
حرّ خواست به دستور عبيداللّه پسر زياد آن حضرت را وادار به تسليم نمايد، امّا فرزند پيامبر (ص ) حاضر به تسليم نشد، و راه خود را به سمت ديگر كج كرد تا روز دوم محرم در سرزمينى كه (كربلا) ناميده مى شود فرود آمد.
امام حسين (ع ) پيش از آنكه به كربلا وارد شود در محلى به نام (بيضه ) خطبه اى ايراد فرمود و در آن خطبه كه خطاب به حرّ و لشكريان وى و حاضران در آن محل بود، درباره نهضت مقدس خود و علتهاى آن سخن گفت ، اينك فرازهايى از آن خطبه مهم :
(اى مردم ، هر كس ببيند كه حكومتى ستم پيشه كرده و به حريم قوانين الهى تجاوز مى كند، و عهد و پيمان خدا را مى شكند، و با سنت و روش ‍ رسول خدا (ص ) مخالفت مى نمايد، در اين موقع هر كس از عمل ستمگرانه او جلوگيرى ننمايد، بر خداوند حق است كه چنين كسى را با ستمكار عذاب كند...). سپس اشاره به حكومت جابرانه يزيد كرد و فرمود:  )ايشان اطاعت خدا را پشت سر انداخته اند، و پيروى از شيطان را پيش ‍ گرفته اند. حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام مى دانند. اينك من كه فرزند على بن ابيطالب (ع ) و فاطمه زهرا (ع ) دختر رسول خدا هستم ، از همه شايسته ترم كه در مقام جلوگيرى از اين كارها برآيم ... اگر همچنان كه در نامه هاى خود نوشته ايد حاضريد مرا يارى كنيد به سعادت ابدى خواهيد رسيد).
سپس امام حسين (ع ) در منزل (شراف ) با ياران خود و لشكريان حرّ بن يزيد نماز خواند، و همگى در نماز ظهر و عصر با امام (ع ) نماز خواندند و بعد از نماز به آن مردم فرمود:
(اى مردم اگر شما مردمى با تقوا باشيد و حق را از آن اهل حق بدانيد اين كار، خدا را خشنود مى سازد. ما خاندان پيغمبر (ص ) شايسته تريم كه پيشوا و زمامدار شما باشيم ، از اين كسانى كه امروز بر سر كارند و بر شما ستم و تعدى مى كنند. اگر راءى شما غير آن است كه نامه ها و فرستادگان شما حكايت مى كند، بر مى گردم ).
حرّ بن يزيد گفت : به خدا قسم كه من از اين نامه ها اطلاعى ندارم . امام (ع ) به يكى از ياران خود فرمود دو ظرف از نامه هاى مردم كوفه را پيش حرّ بريزد. حرّ گفت : من از نامه ها خبرى ندارم بلكه ماءموريت دارم شما را به نزد ابن زياد ببرم . امام فرمود: مرگ از اين كار به تو نزديكتر است . سپس امام (ع ) به ياران خود دستور داد سوار شوند و برگردند. حرّ مانع شد و به گمان خود به نصيحت امام (ع ) پرداخت و گفت : تو را به خدا قسم جنگ مكن كه اگر جنگ كردى كشته مى شوى . امام (ع ) برآشفت و فرمود: آيا مرا با مرگ مى ترسانى ؟ مگر با كشتن من آسوده خواهيد شد و مشكلتان حل خواهد گرديد؟
سخنان گهربار حضرت حسين (ع ) را همه شنيدند، امّا تنها يك دل آگاه بود كه آنرا شنيد و در آن اثر كرد، و آن خود حرّ بود كه بامداد روز عاشورا به اردوگاه حق پيوست و در راه حسين (ع ) شهيد شد.
روز پنجشنبه دوم ماه محرم سال شصت و يكم امام حسين (ع ) در يكى از نواحى نينوا به نام (كربلا) فرود آمد، و خيمه و خرگاه خاندان عصمت و طهارت برافراشته شد. فرداى آن روز عمر بن سعد با چهار هزار نفر از كوفه رسيد و در مقابل امام عليه السلام جاى گرفت .
از آن روز به بعد مذاكرات فراوانى صورت گرفت كه حاصل آنها اين پيشنهاد بود كه امام حسين (ع ) براى تسليم در برابر يزيد و بيعت با او آماده گردد. حسين بن على (ع ) مى فرمود :  )من زير بار ذلت نمى روم و دست در دست يزيد نمى گذارم . من مرگ در راه خدا را جز سعادت و زندگى با ستمگران را جز هلاكت و بدبختى نمى دانم ).
آرى :

سرانجام در روز عاشوراى سال 61 هجرى مهمترين حادثه غم انگيز و در عين حال درخشان و حماسى تاريخ اسلام بلكه جهان به وقوع پيوست .
امام حسين (ع ) و فرزندانش و يارانش تا پاى جان مردانه ايستادگى كردند، و هر گونه مصيبت را - براى زنده نگهداشتن اسلام و بر پا داشتن حق - به جان خريدند، و جان عزيز را فدا كردند تا كاخ ستم دودمان ظلم و فساد بنى اميه را واژگون كنند، و چهره زشت ستم را به مردم بشناسانند.
امام حسين (ع ) از آغاز تا پايان روز عاشورا با مصيبتها و سختى هايى روبرو شد. كه كوچكترين آنها به تنهايى آدمى را از پاى در مى آورد، ولى آن مرد حق ، با ايمان كامل و اعتمادى كه به خداوند داشت از همه آن امتحانها و رنجها با سر بلندى بيرون آمد، و تن و روح بلند خود را به ذلت و خوارى نسپرد، و با كمال شهامت فرمود:
(به خدا قسم دستم را مانند فردى ذليل پيش شما نمى آورم ، و همچون بردگان از پيش شما فرار نمى كنم ). بارى ، روز عاشورا جنگ به شدت آغاز شد. غلامان و ياران و اصحاب و بنى هاشم هر يك به نوبه خود با چند تن جنگيدند و رجز مى خواندند و با اشعار و رجزهاى بليغ و فصيح و كوتاه خود حقيقت قيام خود را روشن مى ساختند و دليل حمايت خود را از امام (ع ) بيان مى كردند. حضرت زينب (ع ) خواهر امام حسين (ع ) در اين گير و دار شگفت انگيز، چون كوهى استوار و پا بر جا به آرام كردن زنان و كودكان و يارى امام (ع ) و همراهى با آورندگان اجساد مطهر شهيدان و از همه مهمتر مواظبت از فرزند عزيز امام (ع ) - حضرت سجاد (ع ) - كه بنا به مصلحت الهى در آن روزها مريض و تبدار بود با دقت مى كوشيد. زينب (ع ) از پايان كار و اسرار جهاد بزرگ حسينى با خبر بود. بردبارى و شكيبايى خود را حفظ مى فرمود.
هر چه فشار بيشتر مى شد و ياران عزيز امام به خاك مى افتادند و تعدادشان رو به كاهش مى گذاشت ؛ امام (ع ) چون گل بهارى شكفته تر مى شد، و بر روى شاهد شهادت لبخند مى زد. جنگ تا عصر عاشورا ادامه يافت . شايد هشت ساعت بدون وقفه نبرد تن به تن و حملات دسته جمعى 72 نفر با سى هزار نفر بطول انجاميد - چه واقعه شگفت آورى ! يك تن و يك دريا لشكر! آرى حسين (ع ) جام بلاى عشق را يكجا بسر كشيد و سر بر خاك داغ كربلا نهاد، در حالى كه سراسر بدنش پر از زخمهاى جانكاه بود و خون چون فواره از زخمها فوران مى كرد. امّا در اين حال - مثل هميشه - به ياد محبوب و معشوق خود خدا بود، و چنين مناجات مى كرد:
(( رضا بقضائك و صبرا على بلائك ، لا معبود سواك يا غياث المستغثين . )) به قضا و حكم تو راضى ام ، بر بلايى كه تو فرستى شكيبايم ، جز تو معبود و مقصودى ندارم ، اى فريادرس ستمديدگان و فرياد خواهان .
بعد از اين ، آتش زدن خيمه ها و اسارت خاندان پاك سيدالشهدا و رفتن به كوفه و شام و سرانجام رسيدن به مدينه پيش مى آيد كه هر يك واقعه ايست جانكاه ، و هر گام آن خون از ديده شيعه و دوستانشان جارى مى سازد.
(درود خدا بر تو باد اى سرور شهيدان ).
از سخنان حضرت سيدالشهداء عليه السلام 
1 - مردم بندگان دنيا هستند، دين بر سر زبان آنها قرار دارد، تا آنجا كه دين زندگى مادى آنان را تاءمين مى نمايد به آن تظاهر مى كنند ولى هنگامى كه گرفتار شدند (و دين در جهتى مخالف منافع آنان قرار گرفت ) در اين هنگامه ها دينداران واقعى كم اند.
2 - چون پاى امتحان در ميان آيد، مردم را مى توان شناخت (آن گاه مى توان دانشت كه ديندار واقعى كيست ؟)
3- نيكوكارى و احسان بايد مانند باران رحمت شامل حال آشنا و بيگانه هر دو بشود.
4- هنگام سفر به كربلا مى فرمود: راستى اين دنيا دگرگونه و ناشناس شده ، و خيرش رفته و از آن جز نمى كه بر كاسه نشيند نمانده ، و جز زندگى وبال آورى . راستى كه من مرگ را جز سعادت نمى دانم و زندگى با ظالمان را جز هلاكت نمى شناسم ...
5- به مردى كه در نزد آن حضرت از ديگرى بد مى گفت فرمود:
(دست از غيبت بردار كه غيبت نان خورش سگهاى دوزخ است ).
6- غافلگير كردن خدا بنده را در اين است كه به او نعمت فراوان دهد و شكرگزارى را از او بگيرد.
7- فرمود: چنين نيست كه احسان كردن به نا اهل هدر باشد، بلكه احسان به مانند باران تند است كه به نيك و بد هر دو مى رسد.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 33
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 33
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 37
  • بازدید سال : 96
  • بازدید کلی : 14,969