loading...
voice
voice بازدید : 192 شنبه 13 فروردین 1390 نظرات (0)

پسران بویه ماهیگیر

تأسیس دولت آل بویه به دست سه تن برادر از فرزندان ماهیگیری گیلانی بهنام بویه انجام یافته که به ادّعای بعضی از تاریخ نویسان قدیم به قولی به بهرام چوبینه و به قول دیگر به یزدگرد سوم ساسانی نسب می رسانده اند.از این سه برادر بزرگتر علی و کوچکتر احمد وبرادر میانه حسن نام داشته. در اوان قیام دعات علوی در گیلان و طبرستان بر کارداران امرای سامانی ، از این سه برادر علی و حسن که به سنّ رشد بودند مانند بسیاری دیگر از سران دیلمی و گیلانی جانب علویان را گرفتند و ابتدا در عداد یاران ماکان بن کاکی سردار دیلمی ایشان در آمدند و به شرحی که پیش گفتیم با او بودند تا آنکه ماکان به دست مرد آویج مغلوب و به خراسان فراری شد. در این تاریخ یعنی در حدود 316 -  317 علی وحسن چنانکه در تاریخ آل زیار گذشت با جمعی از سران سپاهی دیلم به خدمت مرد آویج پیوستند. زندگانی ابوالحسن علی وابوعلی حسن را با آل زیار تا ایّام بهستون و قابوس در فصل گذشته نوشته ایم. در اینجا به این نکته اشاره می کنیم که پس از قتل مرد آویج در سال 323 و فرار حسن بن بویه که از طرف برادرش علی به عنوان گروگان پیش مرد آویج بود و امیرزیاری او را در اهواز در حبس داشت علی که در این تاریخ در شیراز و بر فارس مستولی بود ، برادر را با لشکری به طرف عراق عجم فرستاد تا ولایات مرد آویج را در این قسمت به تصرّف خود درآورد. حسن نیز به سهولت اصفهان را گرفت و به تفضیلی که دیدیم مابین او و وشمگیر برادر مرد آویج مدّتها بر سر تملّک قم و کاشان و همدان و ری و کرج نزاع بود تا آنکه حسن جمیع این ولایات را مسخّر خود ساخت بالنتیجه فارس و بنادر سواحل تحت امر ابوالحسن علی بن بویه در آمد و عراق عجم مطیع و محکوم ابوعلی حسن بن بویه شد.

پسران بویه ماهیگیر

تأسیس دولت آل بویه به دست سه تن برادر از فرزندان ماهیگیری گیلانی بهنام بویه انجام یافته که به ادّعای بعضی از تاریخ نویسان قدیم به قولی به بهرام چوبینه و به قول دیگر به یزدگرد سوم ساسانی نسب می رسانده اند.از این سه برادر بزرگتر علی و کوچکتر احمد وبرادر میانه حسن نام داشته. در اوان قیام دعات علوی در گیلان و طبرستان بر کارداران امرای سامانی ، از این سه برادر علی و حسن که به سنّ رشد بودند مانند بسیاری دیگر از سران دیلمی و گیلانی جانب علویان را گرفتند و ابتدا در عداد یاران ماکان بن کاکی سردار دیلمی ایشان در آمدند و به شرحی که پیش گفتیم با او بودند تا آنکه ماکان به دست مرد آویج مغلوب و به خراسان فراری شد. در این تاریخ یعنی در حدود 316 -  317 علی وحسن چنانکه در تاریخ آل زیار گذشت با جمعی از سران سپاهی دیلم به خدمت مرد آویج پیوستند. زندگانی ابوالحسن علی وابوعلی حسن را با آل زیار تا ایّام بهستون و قابوس در فصل گذشته نوشته ایم. در اینجا به این نکته اشاره می کنیم که پس از قتل مرد آویج در سال 323 و فرار حسن بن بویه که از طرف برادرش علی به عنوان گروگان پیش مرد آویج بود و امیرزیاری او را در اهواز در حبس داشت علی که در این تاریخ در شیراز و بر فارس مستولی بود ، برادر را با لشکری به طرف عراق عجم فرستاد تا ولایات مرد آویج را در این قسمت به تصرّف خود درآورد. حسن نیز به سهولت اصفهان را گرفت و به تفضیلی که دیدیم مابین او و وشمگیر برادر مرد آویج مدّتها بر سر تملّک قم و کاشان و همدان و ری و کرج نزاع بود تا آنکه حسن جمیع این ولایات را مسخّر خود ساخت بالنتیجه فارس و بنادر سواحل تحت امر ابوالحسن علی بن بویه در آمد و عراق عجم مطیع و محکوم ابوعلی حسن بن بویه شد.

علی و حسن که این ممالک را بین خود قسمت کرده بودند برای آنکه برادر کوچکتر ایشان احمد که در این تاریخ به حدّ رشد و کفایترسیده بود ، قلمروی داشته باشد که در آنجا بتواند مستقلاً امارت کند ، لشکر آراسته ای به او دادند و او را به فتح ولایت کرمان مأمور ساختند. ابولحسن احمد در سال 324 در کرمان که قسمتی از آن در دست محمد بن الیاس و قسمتی دیگر در دست رؤسای طایفه ی بلوچ بود ، حمله برد وبا اینکه در جیرفت کرمان در جنگ با بلوچان دست چپ او چنان ضربت دید که انرا از آرنج بریدند و از دست راستش نیز انگشتی افتاد باز غالب شد و به این ترتیب کرمان را هم این برادر بر ممالک آل بویه افزود.

اوضاع دربار خلافت مقارن ظهور آل بویه

در سال 295پس از فوت مکتفی خلیفه ، خلافت از طرف وزیر در عهده ی پسر سیزده ساله ی معتضد گذاشته شد و او با لقب  المقتدربالله به این مقام منصوب گردید امّا مردم چون از انتخاب کودکی به این سمت راضی نبودند و وزیر هم بعد از چندی از کرده پشیمان گردید ، مقتدر را در سال 296 معزول کردند و پسر معتزّ یعنی عبدالله با لقب المرتضی بالله به خلافت نشست واین عبدالله که به عنوان ابن المعتزّ مشهور شده همان شاعر و منشی بسیار مشهور است که علم بدیع را وضع کرده واز گویندگان نامی زبان عربی است.

کسی که بیش از همه در خلع مقتدر و رساندن ابن المعتزّ به خلافت سعی کرد حسین بن حَمدان از سرداران لشکری بود و حسین مزبور برادر ابوالهَیجاء عبدالله بن حمدان  است که از سال 292 به بعد از طرف مکتفی خلیفه حکومت موصول و نواحی اطراف آن را داشت. پسران همین ابوالهیجاء بن حمدانند که در حدود 317 در موصل و حلب یعنی قسمت مهمّی از الجزیره و شام سلسله ی آل حمدان را تشکیل داده اند و افراد این سلسله به شرحی که عن قریب خواهیم دید ، مکرّر به آل بویه در سر تصرّف ولایات مزبور و تسلّط بر بغداد به نزاع پرداخته اند.

خلافت ابن المعتزّ که به خلیفه ی یک روزه معروف شده بیش از یک روز طول نکشید که حسین بن حمدان معلوم نیست به چه علّتی صبح فردای روز فتح ، از بغداد به موصول رفت  و یاران مقتدر مخصوصاً مونس خادم با جمعی از سپاهیان دوباره او را به خلافت برداشتند و ابن المعتزّ را دستگیر کرده پس از دو روز حبس کشتند. حسن بن حمدان را هم خلیفه به شفاعت برادرش بخشود و با دادن خلعت در دستگاه لشگری خود نگاه داشت.

حسین در سال 303 در الجزیره بر مقتدر شورید و مقتدر یکی از غلامان پدر  خود معتضد را که رائق نام داشت به جنگ او فرستاد. رائق از حسین شکست خورد لیکن به دست مونس خادم مغلوب و اسیر ودر بغداد محبوس شد و مونس که لقب مظفر یافت از این تاریخ بر مقتدر و کارههای خلافت استیلای کلّی پیدا کرد تا آنجا که خلیفه از ترس و برای دور کردن وی ، او را از بغداد در سال 311 مأمور جهاد در سر حدّ روم کرد و مونس مظفر پس از فتوحاتی در آن حدود با شوکتی بیشتر به دارالخلافه برگشت.

در سال 315 بار دیگر مقتدر بر مونس مأموریت داد که به شام سر حدّ روم برود. این بار مونس به بهانه ی آنکه حقوق لشکریان او را نرسانده اند از رسیدن به خدمت خلیفه برای وداع خوداری کرد و شورش در میان لشکریان مظفر راه یافت امّا مقتدر به هر شکل بود او را راضی و به سوی مأموریتش روانه نمود و موقّتاً از شرّ او راحت شد.

درسال 316 در بغداد مابین باران هارون بن غریب سردار معروف و پسر خاله مقتدر و رئیس شرطه ی دارالخلافه نزاع و کشتار سخت در گرفت و هارون از اصحاب شرطه جمع کثیری را کشت و قدرت او تا آنجا بالا زد که مردم تصوّر کردند که خلیفه او را به سمت امیرالامراء برگزیده .  چون این خبر به مونس که در شام بود رسید به بغداد حرکت کرد و به دستیاری رئیس شرطه ی آن شهر و ابوالهیجاء بن حمدان مصمّم فتح آنجا گردید .

مقتدر از ترس ، ابتدا هارون بن غریب را از بغداد خارج و به حدود شام مأمور نمود سپس در صدد استمالت مونس مظفر بر آمد لیکن مونس وابوالهیجاء حمدانی قانع نشده در 12 محّرم 317 به دارالخلافه آمدند و مقتدر بار دیگر از خلافت معزول گردید و پسر دیگر معتضد یعنی برادر مقتدر با لقب القاهر بالله خلیفه شد .

عزل مقتدر این دفعه فقط دو روز دوام کرد چه مردم بر فاتحین شوریدند و ابوالهیجاء حمدانی ورئیس شرطه ی بغداد همدستان مونس را کشتند و دوباره مقتدر را برداشتند و مونس با شورشیان روی موافقت نشان داد وبه همین جهت صدمه ای ندید. و مقتدر پس از برگشتن به خلافت ، شرطه ی بغداد را در عهده ی پسران رائق سابق الذّکر یعنی ابوبکر محمّد بن رائق و برادرش ابواسحاق ابراهیم نهاد وایشان تا سال 318 در این شغل باقی بودند. حکومت موصل نیز پس از قتل ابوالهیجاء از طرف خلیفه به پسرش حسن واگذار گردید واین حسن بن عبدالله حمدانی همان است که بعدها لقب ناصرالدّوله یافته ومؤسّس سلسله ی آل حمدان شده است.

در سال 319 بار دیگر میانه ی مونس و خلیفه به هم خورد چه خلیفه پسران رائق را از شرطه ی بغداد برداشته بود و جای ایشان را در عهده ی محّمدبن یاقوت که طرف بی مهری مونس بود گذاشته . خلیفه بر اثر تهدید مونس محّمدبن یاقوت را از شرطه و پدرش یاقوت را از حاجبسالاری معزل نمود واین دو شغل را به پسران رائق داد . یاقوت را به فارس و کرمان و پسرش مظفر را به اصفهان و محّمد پسر دیگر یاقوت را به سیستان فرستاد و ما جنگ های یاقوت و پسرش مظفر را با مرد آویج و فرزندان بویه سابقاً ذکر کرده ایم .

با تمام این احوال خصومت بین مونس و مقتدر  از میان نرفت بلکه کار آن تا آنجا شدّت یافت که مونس در ابتدای سال 320 از ترس قصد خلیفه با اکثر سرداران لشکری به موصل رفت و چون آل حمدان خواستند او را سرکوب کنند ، ایشان را به سختی مغلوب کرد و موصل را از چنگ حمدانیان به در آورد سپس عازم فتح بغداد شد و در جنگی که در نزدیکی بغداد بالشکریان مقتدر کرد ، فاتح گردید و خلیفه در 28 شوال 320 به قتل رسید و قاهر به خلافت برگشت .

دربار خلفای عبّاسی در این دوره ها محلّ توطئه و زمینه سازی های یک عدّه از رجال درباری و سران لشکری بر ضدّ یکدیگر بود و خلیفه که هیچ  قدرتی نداشت و غالباً برای گذراندن چرخ کارها بی پول می ماند ، هر چند روز به عوض کردن وزرا و جریمه و مصادره کردن ایشان با مأمورین ولایات می پرداخت و در این کار هم آلت دست امرا و سران لشکری متنفذ بود .

قاهر ، محمّد بن یاقوت را دوباره روی کار آورد و این عمل باعث ترس مونس و وزیر یعنی ابوعلی بن مُقله خوشنویس معروف که دشمنان محمّدبن یاقوت بودند گردید و ایشان که حزبی قوی محسوب می شدند ، خلیفه را به سختی تحت فشار و نظر خود گرفتند . عاقبت قاهر به حیله جمعی از سپاهیان مونس را فریفت و به تدبیر  مونس دست یافت و او جمعی از اصحاب و یارانش را در سال 321 کشت و از این رهگذر آسوده خاطر گردید ولی ابن مقله که پنهان شده بود از پناهگاه خود دائماً لشکریان را بر ضدّ قاهر تحریک می کرد تا آنکه بالأخره موفّق شد که به دست ایشان این خلیفه را پس از یک سال و هفت ماه خلافت معزول کند و پسر مقتدر را با لقب الرّاضی بالله به خلافت بردارد و خود وزارت او را در دست بگیرد .

پسران رائق که در سال 319 از طرف مقتدر به حکومت بصره و حوالی آن ولایات منصوب شده بودند به تدریج در آن حدود به تحصیل املاک و جمع مال پرداختند و در عهد قاهر حدود متصرّفات ایشان تا اهواز توسعه یافت و اداره ی این قسمت ها در دست پسران رائق بود تا آنکه در عهد راضی خلیفه یعنی در 322 ابوالحسن علیّ بن بویه به شرحی که دیدیم ، بر آنها استیلا یافت امّا چون ابوالحسن علی با خلیفه صلح کرد و به فارس برگشت دوباره ابوبکر محمّدبن رائق به اداره ی آن نواحی گماشته شد و ابن ابوبکر متّحد و همدست ابن مقله وزیر و دشمن محمّد بن یاقوت بود و پس از آنکه محمّد بن یاقوت به دست ابن مقله به زندان افتاد و در حبس مُرد ، قدرت و شوکت ابوبکر بن رائق بیشتر شد و منظور نظرها قرار گرفت .

بعد از آنکه در سال 323 مرد آویج در اصفهان به دست غلامان ترک خود به قتل رسید ، ترکان قاتل از ترس دلاوران دیلمی گریختند . دسته ای به پناه ابوالحسن  علی بن بویه به شیراز رفتند و دسته ای دیگر به ریاست بِجکَم نامی راه اهواز پیش گرفته به محمّد بن رائق پیوستند . محمّد بن رائق به استظهار ایشان در سال 324 رسماً از فرستادن خراج و مال دیوانی به بغداد استنکاف کرد و پیغام داد که خود آن را برای مصارف لشکری لازم دارد.

خلیفه و وزیر او از عهده ی ابن رائق بر نیامدند ، عاقبت راضی چون مردی بی کفایت و آلت دست لشکریان بود و به علت امتناع عمّال اطراف از فرستادن مال به بغداد در بحران بی پولی سر می کرد ، ابن مقله را از وزارت انداخت و چند بار تغییر وزیر داد و  چاره ی خود را در آن شناخت که ابوبکربن رائق را برای ترتیب کارهای وزارت به بغداد بخواهد و زمام جمیع امور را به  دست او بدهد . ابوبکربن رائق در ذی الحجّه ی  324 با سپاهیان خود به دارالخلافه آمد و از طرف خلیفه به امیرالامراء ملقب گردید .

یکی از مشهورترین خانواده هایی که در این ایام در کارهای خلافت دخیل و به مناسبت کفایت و زیرکی اهمّیتی فوق العاده یافته بودند ، خانواده ی بَریدی بودند که از مدّتها پیش عهده داری جمع اموال بصره و اهواز را در ضمانت داشتند . مخصوصاً در دوره ی وزارت های ابن مقله در عهد مقتدر و راضی رونق کار ایشان زیاد شد و یکی از  ایشان یعنی ابوعبدالله بَریدی در سال 316 با دادن بیست هزار ذینار رسوه به وزیر مأموریت جمع خراج اهواز را برای خود گرفته بود و به تدریج او و دو برادرش به قوه ی تهوّر و بی باکی و مکّاری به جمع اموال بسیار نایل آمدند و قاهر خلیفه با وجود دشمنی با ابن مقله و دوستان او به ایشان آزاری نرساند یعنی به خیال گرفتن پول فراوان از برادران بریدی متعرض ایشان نشد و برادران مزبور پنهان بودند تا قاهر از میان رفت و ابن مقله دوباره روی کار آمد و دوستان قدیم را به مأموریت های سابق گماشت .

مقارن همان ایّامی که ابوبکر بن رائق از فرستادن مال به بغداد خودداری کرده بود  ابوعبدالله بریدی نیز از ادای خراج اهواز به خلیفه سرپیچید واین حال باقی بود تا آنکه ابن رائق بر بغداد استیلا یافت و برایادای حق لشکریان و اداره ی کارها به پول محتاج شد و در صدد وصول خراج برآمد و به همین قصد بجکم سردار تُرک خود را به سرکوبی ابوعبدالله بریدی روانه ی آن شهر کرد . بجکم در سال 325 اهواز را از ابوعبدالله بریدی گرفت و ابوعبدالله به فارس به پناه ابوالحسن علیّ بن بویه گریخت.

فتح اهواز به دست آل بویه در 326

بریدی پس از رسیدن به خدمت علیّ بن بویه او را به گرفتن عراق عرب تطمیع کرد . علی هم برادر کوچک خود ابوالحسن احمد را که دو سال قبل بر کرمان دست یافته بود به همراهی ابوعبدالله بریدی مأمور فتح عراق عرب نمود . بجکم از اهواز به جلوگیری ایشان به ارّجان (بهبهان حالیّه) آمد لیکن شکست بافت و خوزستان را تخلیه کرده برای استمداد از ابوبکربن رائق به شهر واسط گریخت . ابوالحسین احمد بن بویه خوزستان را به کلی تسخیر کرد امّا بریدی که غرظی جز استیلای خود نداشت ، بزودی از پیش احمدبن بویه فرار کرد و با بجکم دست یکی نموده اهواز را پس گرفت. ابوالحسن علی از فارس به برادر کمک کرد و احمدبن بویه مجدداً اهواز را مسخّر ساخت و بریدی به بصره منهزم شد .

امیرالأمرا ابوبکربن رائق برای بیرون کردن احمدبن بویه ، مأموری پیش بجکم که در واسط مقیم شده بود ، فرستاد و او را به طمع حکومت اهواز به جنگ مجدّد با احمدبن بویه دعوت نمود لیکن بجکم که در فکر تسخیر بغداد و گرفتن مقام ابن رائق بود این دعوت را نپذیرفت و علناً طریق طغیان پیش گرفت . ابن رائق با ابوعبدالله بریدی ساخت و به او وعده داد که اگر بجکم را از واسط براند آنجا را به او وا خواهد گذاشت و بریدی طمّاع جاه طلب نیز این تکلیف را به میل قبول کرد . بجکم به سهولت ابوعبدالله بریدی را در نزدیکی بصره مغلوب کرد امّا چون خیال او استیلای بر بغداد و غلبه ی بر ابن رائق بود فوراً از بریدی عذرخواهی نمود و با او به این شرط صلح کرد که پس از  گرفتن بغداد واسط را در عهده ی او بگذارد . بریدی به خوشی این پیشنهاد را استقبال نمود و بر ضدّ ابن رائق با بجکم متّحد و همقسم شد.

اوضاع بغداد مقارن فتح آن به دست احمدبن بویه

اوضاع دارالخلافه همچنان مغشوش بود و رقابت و خصومت بین راضی خلیفه وابن مقله ی وزیر و ابن رائق امیرالامراء بیش از پیش شدّت داشت ، مخصوصاً ابن مقله و ابن رائق به قصد جان یکدیگر می کوشیدند و هر یک در کوتاه کردن دست دیگری از کارها از هیچ اقدامی ابا نداشتند تا آنجا که ابن مقله محرمانه از طرفی بجکم را از واسط و از طرفی دیگر وشمگیر زیاری را از ری دعوت به گرفتن مقام ابن رائق نمود و خلیفه را به دستگیری امیرالامراء تشویق کرد . امّا خلیفه از ترس ، ابن رائق را از قضایا مسبوق ساخت و امیرالأمراء هم ابن مقله دست یافته ابتدا دست راست و پس از چندی زبان او را برید . در همین سال 326 بجکم بالأخره بر بغداد مستولی آمد و راضی خلیفه را مجبور کرد که مقام امیرالامرائی را در عهده ی او بگذارد . ابن رائق ابتدا از بغداد خارج شد امّا کمی بعد به دارالخلافه برگشته در محلی پنهان گردید و در آنجا بود تا آنکه در ابتدای سال 327 موقعی که راضی و بجکم برای سر کوبی ناصرالدّوله ی حمدانی به طرف موصل رفته بودند از خفا بیرون آمد وبه کمک یارانی که در مدّت استتار به دست آورده بود ، بغداد را گرفت .  امّا چون می دانست که حریف بجکم و خلیفه که در موصل نیز فتح کرده بودند ، نخواهد شد از در مسالمت در آمد و بالأخره قرار بر این شد که ابن رائق به حکومت ولایات سرحدّی روم در قسمت علیای فرات منصوب شود و به آن صوب حرکت کند . ابن رائق هم پذیرفت و غائله خوابید .

بجکم پس از دور کردن ابن رائق چنان که ابو عبدالله بردی قول داده بود واسط را به او واگذاشت و او را به وزارت خلیفه نیز برگماشت و دختر او را هم در عقد خود در آورد و بیشتر غرض او و بریدی از این نزدیکی و اتّحاد این بود که از دو طرف بلاد فرزندان بویه حمله ببرند و خوزستان و عراق عجم را از دست ایشان بگیرند . به همین عزم هم بجکم در سال 328 به حدود حلوان کرمانشاه تاخت و بریدی نیز می خواست بر اهواز حمله ببرد  لیکن به زودی بین او و بجکم به هم خورد و سپاهیان بجکم هم در کرمانشاه مغلوب شدند . بجکم ، بریدی را از وزارت انداخت و واسط را نیز از دست او گرفت . بریدی به بصره فرار کرد تا در سر فرصت انتقام خود را از داماد خویش بستاند چنانکه بالأخره هم در سال بعد لشکری از بصره به قصد واسط حرکت داد و بجکم به جلوگیری آمد ، لیکن امیرالأمرا در اثنای همین گیر و دارها در روز شکاری به دست کُردی به قتل رسید و قسمتی از سپاهیانش به بریدی پیوستند و بریدی به آسانی بر واسط و بغداد مسلّط شد و بار دیگر به وزارت رسید امّا چون لشکریان را به طمع مال فریفته بود و نتوانست به عهد خود وفا کند ، بزودی به واسط گریخت و دیالمه ی اصحاب بجکم و بریدی یکی از رؤسای خود را که گورتکین نام داشت عنوان امیرالأمرائی دادند . ابن رائق هم موقع را مناسب دیده از شام به بغداد آمد و مقام از دست رفته ی خود را بار دیگر به چنگ آورد و گورتکین را در حبس انداخت و چون از توطئه و کینه کشی بریدی ترس داشت او را به بغداد خواست تا وزارت خلیفه را به او وا گذارد امّا بریدی زیر بار نرفت و برادر خود را با لشکری گران به بغداد فرستاد و آنجا را در نیمه ی جمادی الاخر سال 330 گرفت و ابن رائق و متّقی خلیفه به پناه ناصرالدّوله حمدانی گریختند .

ناصرالدّوله با متّقی و ابن رائق به سمت بغداد حرکت کرد تا برادران بریدی را از آنجا بیرون کند امّا در بین راه وقتی ابن رائق تصادفاً از اسب خود به زیر افتاد ، ناصرالدّوله امر داد تا اورا کشتند و به خلیفه چنین فهماند که چون او در قصد خلیفه بود به چنین اقدامی مبادرت ورزیده . متّقی هم از امیر حمدانی تشکر کرد و مقام امیرالامرایی را به او سپرد و در همین تاریخ بود که او را به لقب ناصرالدّوله و برادرش علی را به سیف الدّوله ملقب ساخت .

برادرن بریدی که در دوره ی استیلای خود بر بغداد از هیچ گونه ظلم و اچحاف به مردم خودداری نکرده بودند بر اثر نزدیک شدن ناصرالدّوله و خلیفه به بغداد از آن شهر گریختند و ناصرالدّوله به دست برادر خود سیف الدّوله عراق را تا حدود بصره از دست ایشان بیرون آورد امّا سیف الدّوله چون خواست بر بصره بتازد ، ترکان سپاهش بر او شوریدندو او مجبور به فرار گردید و ترکان بر بغداد استیلای کلّی یافتند و رئیس ایشان توزون امیرالامراء شد .

در سال 332 موقعی که توزون و متّقی به طرف موصل رفته بودند ، برادران بریدی از احمدبن بویه دعوت کردند که بر عراق حمله ببرد . احمد از طرف دیالمه به عراق حمله کرد لیکن برادران بریدی به او چنانکه وعده داده بودند ، کمک نکردند و توزون از موصل برگشته دیالمه را مغلوب ساخت و چون در همین سال هم ابوعبدالله بریدی بعد از کشتن برادر خود وفات یافت وپشت ایشان شکست قدرت و شوکت توزون فوق العاده رو به افزایش گذاشت تا آنجا که متّقی خلیفه از ترس او به موصل به پناه ناصرالدّوله رفت . امّا توزون بالأخره با سوگند و اظهار صلح خواهی خلیفه را به بغداد برگرداند و روز بعد او را کور کرد و مستکفی را به جای او به خلافت برداشت .

فتح بغداد عراق به دست احمدبن بویه در 334 -337     

توزون بعد از دو سال و چهار ماه امارت در محرّم 334 مُرد و اوضاع دارالخلافه در زمان جانشین او دچار هرج و مرجی غریب شد . در این تاریخ ابوالحسین احمدبن بویه در اهواز بود . والی واسط خود را تحت اطاعت او در آورد و احمد را به گرفتن عراق تهریض نمود . احمدبن بویه هم به همراهی منشی نامی خود ابومحمّد حسن بن محمّد مُهَـلَّبی در 11 جمادی الاولی 334 بدون جنگ بر بغداد دست یافت و با خلیفه به احترام تمام رفتار نمود . مستکفی هم او را خلعت داد و به لقب معزّالدّوله ملقبش ساخت . برادرش ابوالحسن علی از طرف مستکفی به لقب عمادالدّوله و برادر دیگرش ابوعلی حسن هم به لقب رکن الدّوله ملقب گردیدند .

از این تاریخ خلفای عباسی از همه جهت مطیع سلاطین آل بویه گردیدند و دیالمه که به علت تشیّع هیچ گونه احترامی نسبت به خلیفه قائل نبودند ، به سختی و اهانت با ایشان عمل می کردند . چنانکه قریب یک ماه و نیم بعد از دست یافتن معزّالدّوله بر دارالخلافه مستکفی را دو نفر از رؤسای دیلمی از قصرش عمامه به گردن تا خانه ی معزّالدّوله کشیدندو او را از خلافت برداشته در حبسش انداختند و جانشین او المطیع لله پس از کور کردن مستکفی بکلّی مطیع معزّالدّوله شد حتّی امیردیلمی به او اجازه نداد که برای خود وزیر اختیار کند و از املاک فقط جزئی را در اختیار او گذاشت که برای گذراندن معیشت او کافی باشد .

معزّالدّوله می خواست که خلافت عباسی را از میان بردارد و یکی از علویان را به این مقام بگذارد لیکن بعضی از خیراندیشان به او فهماندند که این کار مصلحت نیست و گفتند که بنی عباس چون به عقیده ی شیعیان غاصب خلافتند ، هر آن که دیالمه بخواهند می توانند ایشان را معزول کنند یا به قتل برسانند ، درصورتی که با علویان که مطابق اعتقاد شیعه خلفای برحّقند چنین معامله ای را نمی توان روا داشت .

در اواخر سال 334 مابین معزّالدّوله ی دیلمی و ناصر الدّوله حمدانی جنگ در گرفت و اگرچه در ابتدا غالب بر ناصرالدّوله شد و سپاهیان او بر قسمتی از بغداد مستولی گردیدند لیکن معزّالدّوله به خدعه بر امیرحمدانی غالب سد و ناصرالدوله به موصل گریخت و در محرّم 335 با امیردیلمی صلح کرد و مالیات موصل را که به عقب افتاده بود ، برای او فرستاد و متعهد شد که هر سال خراجی نیز بپردازد .

در سال 336 معزّالدّوله بصره را از دست ابوالقاسم ، پسر ابوعبدالله بریدی گرفت و از بصره به خوزستان به ملاقات برادر عمادالدّله رفت و در ارّجان به خدمت او رسید و در مقابل او بر زمین بوسه داد . عمادالدّوله هم با محبت تمام او را به بغداد برگرداند .

در سال 337 معزّالدّوله به موصل تاخت و ناصرالدّوله که تاب مقاومت نداشت به نصیبین گریخت و موصل مسخّر دیلمی شد ، لیکن چون معزّالدّوله شنید که وشمگیر و منصوربن قراتکین و لشکر خراسان به قصد رکن الدّوله برادرش به ری حرکت کرده اند ناچار با ناصرالدّوله صلح کرد و عزم فرستادن مدد به یاری برادر به بغداد برگشت.

معزّالدّوله از سال 334 که بر بغداد استیلا یافت تا 356 یعنی سال وفاتش که قریب 22سال باشد کاملاً بر دارالخلافه و عراق مسلّط بود و در این مدّت چندین بار به اطراف عراق عرب از حدود آذربایجان و الجزیره تا سواحل خلیج فارس و عمان لشکرکشی کرد و در غالب این لشکرکشی ها هم فاتح بود از آن جمله در همین سال337 که برادرش رکن الدّوله به علت تزاحم دشمن ها چند بار در خطر افتاده بود ، لشکری به عراق به یاری برادر فرستاد چنانکه عمادالدّوله نیز از فارس همین کار را کرد .

دشمنان رکن الدّوله در این تاریخ به شرحی که سابقاً گذشت ، عبارت بودند از :

وشمگیر زیاری و منصوربن قراتکین سپهسالار اردوی سامانیان در خراسان و یکی دیگر از سران دیلمی بنام مرزبان بن محمّدبن مسافر .

آل مسافر ، خاندان دیگری هستند از دیالمه که از حدود اواخر قرن سوم هجری در نواحی شمال غربی قزوین وطارم زنجان استیلا پیدا کرده و با دیالمه جُستانی وصلت نموده بودند و از ایشان اوّل کسی که شهرتی یافته ، محمّدبن مسافر است که با اسفار و مرد آویج معاصر بوده و مرد آویج به دستیاری او بساط اسفار را در تاریخ 316 بر چیده است.

محمّدبن مسافر بر دو پسر خود مرزبان و وَهسودان بد گمان شد و چون مردی تندخو و کینه کش بود ، خواست آن دو پسر را از میان بردارد لیکن پسران از نقشه ی پدر آگاه گشته در سال 330 او را در قلعه ای محبوس کردند و از ایشان مرزبان در همین سال آذربایجان را هم مسخّر خود ساخت و تا ارمنستان تاخت .

در سال 337 موقعی که رکن الدّوله ی دیلمی در زحمت کلی افتاده بود ، مرزبان مسافری در ری طمع کرد و چون معزّالدّوله هم نسبت به فرستاده ی او توهین نموده بود با ناصرالدّوله همدست شد و امیرحمدانی به او وعده ی مساعدت داد امّا مرزبان زیر بار تکلیف او برای حمله به بغداد نرفت و به قصد ری حرکت کرد .

رکن الدّوله چنانکه در احوال آل زیار گذشت ، ابومنصور محمّدبن عبدالرّزاق طوسی را که در این تاریخ به او پناهنده شده بود به جنگ مرزبان فرستاد و او و حسن بن فیروزان و محمّدبن ماکان ، مرزبان را شکستی سخت دادند و ابومنصور آذربایجان را از دست او و پدرش محمّد بن مسافر و برادرش وَهسودان گرفت وتا یک سال در آذربایجان بود .

 معزّالدّوله دو بار دیگر بر سر خراجی ناصرالدّوله قرار کرده بود سالیانه به او بپردازد و هر دو بار از ادای آن سرپیچی کرده بود به جنگ پرداخته یکی در سال 347 دیگری در 353 . هر دو دفعه معزّالدّوله به موصل وارد شده و امرای حمدانی ناچار به تسلیم گردیده اند .

از مهمترین فتوحات معزّالدّوله ، فتح ناحیه ی عمان است در تاریخ 355 که آن را به یاری برادرزاده ی خود عضدالدّوله مسخّر و به ممالک آل بویه ضمیمه کرده و مابعد باز به این نکته اشاره خواهیم نمود .

در مدّت امارت معزّالدّوله بر عراق عرب مذهب شیعه در بغداد و عراق رواج کلی یافت و شیعیان از حال نکبتی که سابقاً داشتند ، بیرون آمدند . مخصوصاً معزّالدّوله و اصحاب او در ترویج شعایر این مذهب بسیار می کوشیدند چنانکه امیردیلمی در سال 351 امر داد که بر درهای مساجد بغداد لعن معاویه و غاصبین حقّ آل علی را نوشتند و مردم را واداشت که در دهم محرّم به اقامه ی تعزیه داری شهدای کربلا قیام نمایند . خلیفه ی  عبّاسی و درباریان سنیّ مذهب او به علت قدرت معزّالدّوله و کثرت شیعیان به هیچ وجه جرأت مخالفت نداشتند . وزیر معزّالدّوله ابومحمّد مُهَـلّبی است که از مردان فاضل و جوانمرد و ادب دوست بوده و ابوالفرج اصفهانی صاحب کتاب معروف أغانی از پروردگار اوست .

وفات معزّالدّوله در 13 ربیع الاّخر سال 356 اتّفاق افتاده و مقام او پس از مرگ به پسرش بَختیار که عزّالدّوله لقب یافته رسیده است

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 33
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 7
  • بازدید سال : 66
  • بازدید کلی : 14,939