loading...
voice
voice بازدید : 350 شنبه 13 فروردین 1390 نظرات (0)

مرگ عمادالدّوله و امارت عضدالدّوله در 338

از پسران بویه ، ابوالحسن علی عمادالدّوله از همه زودتر وفات یافته و او که در شیراز مقیم بود ، چون پسری نداشت در معرض موت از برادرش رکن الدّوله خواست که پناه خسرو پسر خویش را به فارس روانه دارد تا در صورت مردن عمادالدّوله وارث او گردد . عمادالدّوله در جمادی الاّخر سال338 مُرد و پناه خسرو پسر رکن الدّوله با لقب عضدالدّوله بر جای عمّ خویش پادشاه فارس و سواحل و جزایر گردید .

عماد الدّوله به علت آنکه ارشد پسران بویه بود در تمام ایّام حیات نسبت به دو برادر دیگر سمت ریاست و امیرالامیرایی داشت و رکن الدّوله و معزّالدّولهبه احترام وادب تمام از او اطاعت می کردند و در حقیقت همین حال وفاق واتّحاد بین سه برادر بود که ایشان را به فتح آن همه بلاد وتشکیل دولتی به آن عظمت موفّق کرد چون عمادالدّوله مرد،ریاست و الأمیرایی آل بویه به رکن الدّوله رسید و او و برادرش معزّالدّوله که از طرف امیر الامراء خاندان بویهی دربغداد و عراق نیابت می نمود ، برای آنکه عضدالدّوله را در فارس به سلطنت مستقر کنند و جلوه ی مخالفینی را که به سبب خردسالگی عضدالدّوله  سیزده ساله ممکن بود سر به مخالفت بردارند بگیرند ، کمال یگانگی را به خرج دادند .   چنان که معزّالدّوله وزیر خود را با سپاهیانی به شیراز فرستاد و رکن الدّوله هم شخصاً از ری به آن شهر آمد و قریب نه ماه در فارس ماند و پس از حصول اطمینان از بابت سلطنت پسر به ری مهاجرت نمود .

مرگ عمادالدّوله و امارت عضدالدّوله در 338

از پسران بویه ، ابوالحسن علی عمادالدّوله از همه زودتر وفات یافته و او که در شیراز مقیم بود ، چون پسری نداشت در معرض موت از برادرش رکن الدّوله خواست که پناه خسرو پسر خویش را به فارس روانه دارد تا در صورت مردن عمادالدّوله وارث او گردد . عمادالدّوله در جمادی الاّخر سال338 مُرد و پناه خسرو پسر رکن الدّوله با لقب عضدالدّوله بر جای عمّ خویش پادشاه فارس و سواحل و جزایر گردید .

عماد الدّوله به علت آنکه ارشد پسران بویه بود در تمام ایّام حیات نسبت به دو برادر دیگر سمت ریاست و امیرالامیرایی داشت و رکن الدّوله و معزّالدّولهبه احترام وادب تمام از او اطاعت می کردند و در حقیقت همین حال وفاق واتّحاد بین سه برادر بود که ایشان را به فتح آن همه بلاد وتشکیل دولتی به آن عظمت موفّق کرد چون عمادالدّوله مرد،ریاست و الأمیرایی آل بویه به رکن الدّوله رسید و او و برادرش معزّالدّوله که از طرف امیر الامراء خاندان بویهی دربغداد و عراق نیابت می نمود ، برای آنکه عضدالدّوله را در فارس به سلطنت مستقر کنند و جلوه ی مخالفینی را که به سبب خردسالگی عضدالدّوله  سیزده ساله ممکن بود سر به مخالفت بردارند بگیرند ، کمال یگانگی را به خرج دادند .   چنان که معزّالدّوله وزیر خود را با سپاهیانی به شیراز فرستاد و رکن الدّوله هم شخصاً از ری به آن شهر آمد و قریب نه ماه در فارس ماند و پس از حصول اطمینان از بابت سلطنت پسر به ری مهاجرت نمود .

تقسیم ممالک آل بویه 

از سه پسر بویه چنان که ذکر کردیم ، عمادالدّوله در سال 338 مرد و جانشینش به عضدالدّوله ، پسر رکن الدّوله برادرزاده ی او رسید . معزّالدّوله هم در سال 356 وفات یافت وپسرش عزّالدّوله بختیار مقام او را گرفت . تنها رکن الدّوله که برادر میانه باشد تا سال 366 حیات داشت واو به شرحی که در فصل پیش گذشت تا محرّم سنۀ357 که سال مرگ وشمگیر زیاری است با او و سپهسالار اردوی خراسان از جانب امیر نوح یعنی ابوالحسن محمّد بن ابراهیم بن سیمجور کشمکش سخت داشت . چون وشمگیر غفلهً از میان رفت ، ابوالحسن سیمجوری هم از جنگ با رکن الدّوله احتراز جست لیکن حال خصومت بین رکن الدّوله و امیر نوح تا تاریخ 361 باقی ماند . در این تاریخ ابوالحسن سیمجوری امیر نوح را به صلح با رکن الدّوله واداشت و قرار شد که امیر دیلمی و پسرش عضدالدّوله هر سال یکصد و پنجاه هزار دینار به سامانیان بپردازند تا ایشان متعرّض ری و کرمان که در تصرّف آل بویه در آمده بود ، و نوح دختر عضدالدّوله را هم به عقد ازدواج خود در آورد و این قرار تا سال 366 که سال فوت رکن الدّوله و بهستون است از جانب طرفین محترم و مرعی بود . آخرین واقعه ی عمده ی دوره ی امارت چهل و چهار ساله ی ررکن الدّوله ، لشکرکشی اوست به قصد حَسَنُویه کُرد در سال359 حسنویه پسر حسین از رؤسای قبایل کرد بود که در حدود سال 348 در کردستان قدرتی به هم رسانده و به حدود دینور و همدان و نهاوند نیز دست اندازی نموده و از حال گرفتاری رکن الدّوله در کشمکش های او با وشمگیر  و سپهسالاران اردوی خراسان استفاده کرده بود و چون غالباً سپاهیانی به یاری رکن الدّوله می فرستاد ، امیر دیلمی هم زیاد متعرّض او نمی شد.                         در سال 359 رکن الدّوله به علت شکایاتی که از تعدیات حسنویه به او رسید وزیر نامی خویش ابوالفضل محمّدبن حسین یعنی ابن العمید منشی بلیغ مشهور را با لشکری به دفع حسنویه فرستاد و ابن العمید در این سفر با پسر خود ابوالفتح علی همراه بود ابن العمید در رسیدن به همدان به علت نقرس مُرد وپسرش ابوالفتح جای اورا گرفت . حسنویه از ترس طلب صلح کرد و ابوالفتح با گرفتن مالی از او به ری به خدمت رکن الدّوله برگشت و با لقب ذوالکفایتین به وزارت برقرار شد در صورتی که سن او از بیست و دو متجاوز نبود.

در اواخر سال 365 رکن الدّوله که عمرش نزدیک به هفتاد  رسیده بود ، مریض شد و از آنجا به اصرار ابوالفتح ذوالکفایتین به اصفهان حرکت کرد تا با پسر ارشد خود عضدالدّوله ملاقات کند و او را رسماً به جانشینی خود معرّفی نماید ، چه رکن الدّوله از مدتی پیش از عضدّالدّوله راضی و خشنود نبود و به علت لشکرکشی او به بغداد و نزاع با عزّالدّوله بختیار چنان که بیاید با او صفایی نداشت . عضدالدّوله به ابوالفتح وزیر متوسّل شد تا وسیله ی ملاقاتی بین پسر و پدر فراهم کند و رکن الدّوله را نسبت به او بر سر رضا بیاورد تا مبادا در نتیجه ی این خشم پسر بزرگتر را از ولیعهدی محروم سازد . ابوالفتح این امر را به خوشی فیصله داد و در اصفهان در ضیافتی بزرگ رکن الدّوله وسه پسر او و سران سپاهی دیلم را جمع آورد و رکن الدّوله در این مجلس رسماً ابوشجاع پناه خسرو عضدالدّوله را ولیعهد و وارث ملک خویش معرفی نمود و همدان و ری و قزوین و نواحی مجاور آن ها را به پسر دیگر ابوالحسن علی فخرالدّوله و اصفهان را به پسر ابومنصوربویه مؤیّدالدّوله واگذاشتوبه این دو فرزند وصیّت نمود که از فرمان عضدالدّوله برادر بزرگتر سر نپیچند و اتّفاق و اتّحادی را که مابین پدر ایشان و برادرانش همواره برقرار و مایه ی ترقّی و سرفرازی ایشان بوده از دست ندهند . رکن الدّوله سپس از اصفهان به ری برگشت و در محّرم 366 در آنجا جان سپرد .

اگرچه رکن الدّوله پسران خویش را به یگانگی توصیه کرد و در حقیقت تمام ممالک آل بویه را تحت امر عضدالدّوله گذاشته بود ، لیکن پس از مرگ او به علّت اختلافاتی که از یک طرف بین پسران او روی کرد و از طرفی دیگر در نتیجه ی کشمکش بین عضدالدّوله و پسر عمّش عزّالدّوله که قبل از فوت رکن الدّوله شروع شده بود ، رشته ی پیوستگی ممالک دیالمه از هم گسخت و متصرّفات پسران بویه به سه قسمت عمده منقسم شد و همین تقسیم بروز یک سلسله جنگ های داخلی بین فرزندان رکن الدّوله و معزّالدوله و اولاد ایشان گردید که جز ضعف و خانمان  براندازی نتیجه ی دیگری نداد و اسباب انقراض ایشان را به سرعت مهیّا ساخت.

آل بویه بعد از معزّالدّوله و رکن الدّوله در حقیقت به سه شعبه تقسیم می شوند به قرار ذیل :

1)دیالمه ی فارس یعنی عضدالدّوله قائم مقام عمادالدّوله و جانشینان او.

2)دیالمه ی عراق خوزستان و کرمان یعنی عزّالدّوله بختیار پسر و وارث معزّالدّوله و جانشینان او .     

3)دیالمه ی ری و همدان واصفهان یعنی مؤیدالدّوله و جانشینان او .

اینک خلاصه ی تاریخ هر یک از این سه شعبه :

الف- دیالمه ی فارس (338-447)

اولین امیر دیلمی فارس در حقیقت عادالدّوله ابوالحسن علی که تفصیل استیلای او بر این سرزمین در حدود سال 320 و دوره ی امارات هجده ساله اش را سابقاً مذکور   داشته ایم . چون عمادالدّوله که در ایّام حیات ، امیرالامراء دیالمه بود و بر دو برادر دیگر ریاست و فرمارواییداشت از فرزند ذکور محروم بود ، پسر بزرگتر برادر خود عضدالدّوله بن رکن الدّوله را به فارس خواست و ولایت عهد خود را به او واگذاشت . عضدالدّوله پس از مرگ عمّ در 338 امیر فارس و سواحل و بنادر شد و تحت ریاست پدر خود رکن الدّوله واطاعت عمّ خویش معزّالدّوله بر کرسی آن ولایت مستقرّ گردید .

عضدالدّوله بن رکن الدّوله (338 – 372 )

اوّل واقعه ی عمده ی عمارت عضدالدّوله لشکرکشی اوست به عمان در سال 355 به یاری عمّ خویش معزّالدّوله که سال قبل از آن بدون جنگ عمان را تحت بیعت خود آورده بود لیکن چون قسمتی از مردم آن ناحیه بر عامل معزّالدّوله شوریده و او را از آنجا رانده بودند ، معزالدّوله در سال بعد وزیر خود را از بصره با لشکری به عمان روانه کرد و او در بندر سیراف (طاهری حالیّه) سپاهیانی را که عضدالدّوله فرستاده بود با خود برداشته به عمان رفت و شورش آنجا را خوابانده دوباره آن قسمت را مطیع آل بویه نمود و عمان تا سال 356 از معزّالدّوله تبعیّت می کرد . در این سال که تاریخ فوت معزّالدّوله است وزیر او از ترس آنکه مبادا عزّالدوله جانشین معزّالدّوله ، وزارت خود را به دیگری واگذارد ، عمان را به تصرّف عمّال عضدالدّوله داده به بغداد برگشت و عمان از این زمان در حوزه ی متصرّفات عضدالدّوله و دیالمه ی فارس و کرمان درآمد و عضدالدّوله در 363 بار دیگر بر اثر شورشی که در آنجا بروز کرده بود ، لشکرکشی دیگری به آن ناحیه نمود و مجدداً آن سرزمین را مطیع خود ساخت .

عضدالدّوله در سال 357 کرمان را که عمّش معزّالدّوله فتح کرده ولی ابوعلی محمّدبن الیاس و فرزندانش هنوز در آنجا تسلّطی داشتند و مدّعی برگرداندن حکومت آنجا به خود بودند ،به کلّی مسخّر ساخت وخاندان آل الیاس را به کلّی از آن دیار برانداخت و نایبی از دیالمه به نام گُورگیربن جُستان از جامب خود بر آنجا گماشت و گُورگیر هرمز و مکران را هم مسخّر ساخته ، دامنه ی ممالک عضدالدّوله را تا حدود سند وسعت بخشید .

عضدالدّوله به تفصیلی که در احوال عزّالدّوله خواهیم گفت در سال 364 بر عراق عرب و بغداد استیلا یافت و عزّالدّوله را گرفت . چون این خبر بر رکن الدّوله رسید از شدّت خشم و تأسف خود را از تخت به زیر انداخت و چند روز از خوردن و آشامیدن بازماند و سخت مریض شد و بر عضدالدّوله لعن و نفرین فرستاد و تصمیم گرفت که به یاری عزّالدّوله به عراق بیاید و عضدالدّوله را از آنجا براند . عضدالدّوله در وحشت افتاد ، مخصوصاً که بر اثر تغیّر حال پدرش اکثر مردم از او برگشتند و قسمتی از ولایات سر از اطاعت او بیرون بردند . عضدالدّوله چنانکه پیش هم گفتیم به وزیر پدرش ، ابوالفتح ذوالکفایتین توسّل جست و به توسط او به پدرش پیشنهادهایی کرد و این پیشنهادها که جنبه ی تهدید و تطمیع نسبت به رکن الدّوله داشت ، بیشتر او را برآشفت . عاقبت عضدالدّوله چاره ای ندید جز آنکه عزالدّوله را رها کند و به فارس برگردد و عزالدّوله دوباره به مقام اول خود برگشت . رکن الدّوله هم چنانکه سابقاً دیدیم به تدبیر ابوالفتح وزیر بر عضدالدّوله بخشود و او را قبل از مرگ ولیعهد و جانشین خود قرار داد و عضدالدّوله از تاریخ 366 امیرالمراء کلّ دیالمه گردید .

یک سال بعد از مرگ رکن الدّوله ، عضدالدّوله بار دیگر به بغداد تاخت و عزّالدّوله از پیش او به طرف شام گریخت . عضدالدّوله به نام خود در بغداد خطبه خواند و به تعقیب پسر عمّ که به پناه آل حمدان رفته بود ، لشکر کشید و در تکریت در 18 شوال 367 عزّالدّوله و پسر ناصرالدّوله ی حمدانی را مغلوب کرد . ابتدا عزّالدّوله را دستگیر نموده به قتل رساند سپس ممالک آل حمدان را به تصرّف خود آورد و بر دیار بکر و حوزه ی علیای فرات مسلّط شد و سر حدّ ممالک خود را تا حدود شام رساند و شهرت ، قدرت و عظمتش سراسر ممالک اسلامی را گرفت .

در سال 369 عضدالدّوله به قصد برادر خود  فخرالدّوله که از طرف پدر فرمانروای همدان و ری بود ، حرکت کرد و بهانه ی او این بود که فخرالدّوله در کشمکش بین عضدالدّوله و عزّالدّوله جانب پسر عمّ خود را گرفته بود و خیال داشت که به دستیاری او با عضدالدّوله بجنگد . فخرالدّوله از ترس آنکه مبادا گرفتار عاقبت عزّالدّوله شود ، همدان را ترک گفته به پناه قابوس گریخت و عضدالدّوله همدان و ری را گرفته به برادر دیگر خود مؤیدالدّوله سپرد . ممالک حسنویۀ را هم که همدست فخرالدّوله بود گرفت و یکی از پسران او را که بَدر نام داشت بر آنجا از طرف خود حاکم کرد .

در سال 371 عضدالدّوله چون قابوس از تسلیم فخرالدّوله ابا کرد و به جَرجان تاخت و آن شهر را تسخیر نمود و قابوس و فخرالدّوله به خراسان فراری شدند .

وفات عضدالدّوله در 372

عضدالدّوله در شوال سال 372 در بغداد در سن 27 به مرض صرع مُرد و او را در نجف اشرف ، جنب مرقد امیرالمومنین علی (ع) به خاک سپرد . مدّت امارت او بر بغداد از تاریخ قتل عزّالدّوله بختیار پنج سال و نیم بود .

عضدالدّوله اگرچه آن حسن سیرت و صفای اخلاق پدر و اعمام خود را نداشته لیکن به علت فتوحاتی که کرده و بذل وبخشش او وصلاتی که به شعرا می داده و احترامی که به اهل فضل نموده و ابنیه ای که ساخته ، مشهورترین فرد خاندان بویهی شده است.

خلیفه اورا به لقب مَلِک که آن را به فارسی در آن ایّام  شهنشاه می گفتند ملقب ساخته و چند تن از گویندگان بزرگ تازی زبان از جمله ابوالطّیّب محمّدبن حسین مُــتَـنَـبّـی او را به قصایدی غرّا ستوده و دانشمندانی جلیل مثل ابوعلی فارس از مشاهیر علمای نحو و عبدالرّحمن صوفی رازی از بزرگان علمای هیئت و علی بن عباس مجوسی از اجلّه اطبّا از محترمین دستگاه او بودند وعضدالدّوله به شاگردی خود نسبت به ایشان افتخار می ورزیده .

عضدالدّوله در عراق و فارس بناهای زیاد از خود به یادگار گذاشته بود از جمله بسیاری از عمارت بغداد را که خراب شده بود ، تعمیر کرده و بر مشاهده شهدای کربلا و قبر امیرالمومنین علی گنبد و بارگاه ساخته و در بغداد و شیراز به انشاء بیمارستان عضدی و بنای آب انبارها پرداخته و سدّ معروف بند امیر را بر رود کُر برای مشروب  ساختن جلگه کربال در زیر اصطخر فارس به پا داشته است .

شرف الدّوله (372- 379 )

چون عضدالدّوله وفات یافت ، امرا و رؤسای لشکری پسر او ابوکالیجار مرزبان را با لقب صمصام الدّوله به جای او به امارت برداشتند . صمصام الدّوله دو برادر خویش ابوالحسین احمد و ابوطاهر فیروزشاه را به فارس مأمور کرد تا ایشان مملکت اصلی و پایتخت پدری را از دست اندازی برادر دیگر یعنی ابوالفوارس شیرذیل که با لقب شرف الدّوله بر کرمان امارت می کرد ، محفوظ دارند . لیکن ایشان قبل از آنکه به فارس برسند ، شرف الدّوله به شیراز آمد و به جای پدر نشست و نام برادر را از خطبه انداخت سپس بصره را مسخّر ساخت و حکومت آن را از جانب خود به ابوالحسین احمد واگذاشتو چون صمصام الدّوله لشکر به دفع او فرستاد ، سپاهیان برادر را مغلوب کرد و بر قلمرو اصلی عضدالدّوله مستقر گردید .

یکسال بعد از فوت عضدالدّوله ، برادرش مؤیدالدّوله نیز در ری وفات یافت و وزیر او صاحب اسماعیل بن عبّاد چنانکه بیاید ، فخرالدّوله را که در خراسان سرگردان می زیست به ری دعوت نموده به جای برادر به امارت نشاند . صمصام الدّوله خلیفه را به فرستادن خلعت جهت فخرالدّوله واداشت و خود نیز نسبت به عمّ خویش چنین کرد و او را به این ترتیب متّحد و یاور خود نمود .

در زمان امارت شرف الدّوله ، پنج پسر عضدالدّوله به علت خودخواهی و نامجویی و نفاق اساس اتحاد دولت آل بویه را به کلی متزلزل کردند و فخرالدّوله عمّ ایشان هم آن قدرت و نفوذ کلمه ای را که برای جلوگیری از اختلافات  خانه برانداز ایشان و حفظ یگانگی لازم بود نداشت ، به همین جهت هر کدام در گوشه ای از ممالک عضدالدّوله به دشمنی با دیگران امارت می کردند و خیالی جز برانداختن همدیگر نداشتند .

در سال 374 ابوالحسین احمد در اهواز و ابوطاهر فیروزشاه در بصره به نام فخرالدّوله خطبه خواندند و سکه زدند و به هیچ یک از دو برادر دیگر یعنی شرف الدّوله و صمصام الدّوله اعتنا نکردند . عمان هم که در حقیقت ضمیمه ی فارس و جزء ممالک شرف الدّوله بود مطیع صمصام الدّوله گردید .

سال بعد جمعی از سپاهیان و رؤسای دیلمی در بغداد بر صمصام الدّوله شوریدند و از شرف الدّوله تبعیّت نمودند و خواستند که پسر پنجم عضد الدّوله یعنی ابونصر بهاء الدّوله را که پانزده سال بیش نداشت به نیابت از شرف الدّوله در بغداد به جای صمصام الدّوله بنشانند ، امّا صمصام الدّوله پیشدستی کرده رؤسای شورشیان را کشت و بهاءالدّوله را در زندان انداخت .

در سال 375 شرف الدّوله به بهانه ی نجات بهاءالدّوله از حبس به طرف عراق لشکر کشید و اهواز را از ابوالحسین احمد گرفت و احمد پیش عمّ خود فخرالدّوله به ری گریخت. فخرالدّوله او را اکرام کرد ولی او چون سودای تصرّف اصفهان و شورش بر عمّ خود در دماغ می پخت فخرالدّوله محبوسش کرد و در حال احضار امر به کشتنش داد . پس از تسخیر اهواز شرف الدّوله بصره را نیز مسخّر ساخت و بر برادر دیگر ابوطاهر فیروز شاه دست یافت . صمصام الدّوله چاره ای ندید جز آنکه با برادر صلح کند . قرار دو برادر بر این شد که صمصام الدّوله ، بهاءالدّوله را رها کند و شرف الدّوله را بر خود مقدّم و مطاع بشناسد و در بغداد از جانب او نایب باشد و در خطبه به نام شرف الدّوله ابتدا کند. این مصالحه یک سال بیشتر طول نکشید به این معنی که در تاریخ 376 شرف الدّوله که خیالی جز استیلا بر بغداد نداشت از اهواز به واسط سپاه برد و بهانه ی او این بود که بهاءالدّوله را که هنوز صمصام الدّوله آزاد نکرده بود از چنگ او رها سازد .

  صمصام الدّوله ، بهاء الدّوله را از ترس پیش برادر فرستاده و چون دید که بین سران دیلم و ترک او در جنگ و دفاع اختلاف کلّی حاصل است ، صلاح را در آن دید که خود پیش برادر رود و به او تسلیم شود . شرف الدّوله به بغداد وارد شد و صمصام الدّوله را پس از سه سال و یازده ماه امارت در حبس انداخت و به جای پدر و عزّالدّوله و معزّالدّوله نشست .

از وقایع مهمّ امارت شرف الدّوله ، جنگ سپاهیان اوست در سال 377 با بدربن حسنویه کرد در کرمانشاه و شکست ایشان از بدر که منتهی به بسط تسلط بدر بر قسمت عمدۀ عراق عجم غربی کردیده است .

شرف الدّوله بعد از دو سال و هشت ماه امارت بر عراق به تاریخ غزّۀ جمادی الاول سال 379 مُرد لیکن قبل از فوت دستور داد که صمصام الدّوله را که در یکی از قلاع فارس محبوس بود ، کور نمایند و چون او مُرد برادر کوچکش بهاءالدّوله بر عراق امیر گردید .

 بهاءالدّوله (379 – 403 )

شرف الدّوله در معرض موت پسر خویش امیر ابوعلی را به فارس فرستاد لیکن پیش از آنکه او به شیراز برسد ، خبر مرگ شرف الدّوله رسید و نگهبانان قلعه ای که صمصام الدّوله وبرادر دیگرش ابوطاهر فیروزشاه در آنجا زندانی بودند هر دو را رها کردند و جمع کثیری از دیالمه دور صمصام الدّوله را گرفتند و چون امیرابوعلی به شیراز آمد ، بین یاران او و اصحاب صمصام الدّوله جنگ در گرفت و مدّتی این حال دوام داشت تا آنکه بهاءالدّوله ابوعلی را به پناه خود خواست و چون او به واسطه به ملاقات بهاءالدّوله رفت، ابتدا او را محترم داشت لیکن کمی بعد وی را گرفت و کشت و مصمّم تسخیر فارس گردید .

در سال 380 بهاءالدّوله خوزستان را فتح کرد وسپاهیان صمصام الدّوله را که پس از مرگ برادرش ابوطاهر در فارس و خوزستان مستقل شده بود شکست داد . صمصام الدّوله بالاخره با بهاءالدّوله صلح کرد و قرار شد که فارس و بهبهان ملک صمصام الدّوله باشد و خوزستان و عراق عرب در تصرّف بهاءالدّوله بماند و به این شرط بهاءالدّوله به بغداد برگشت .

 در اوایل ایّام امارت بهاءالدّوله از یک طرف موصل و ممالک آل حمدان در سال379 از دست عمّال بویه بیرون رفت و از طرفی دیگر کرمان را در سال 381 امیر خلف بن احمد صفّاری از چنگ ایشان به در برد ولی بهاءالدّوله موصل را بار دیگر در تاریخ 382 به خود برگرداند و کرمان را هم در سال 390 مجدداً تسخیر کرد .

در سال382 صمصام الدّوله ، خوزستان را از تصرّف بهاءالدّوله بدرآورد و بهاءالدّوله به علت ضعف قوای لشکری و بی پولی نتوانست برادر را از آنجا دفع کند و خوزستان تا دو سال در دست عمّال صمصام الدّوله بود تا آنکه در 384 بهاءالدّوله آنجا را مسخّر خود ساخت لیکن باز سال بعد صمصام الدّوله آنجا را گرفت و این دفعه تا بصره پیش راند و بر آنجا مستولی شد و این نواحی همواره بین دو برادر متنازعٌ فیه بود تا آنکه صمصام الدّوله در سال 388 به دست یکی از پسران عزّالدّوله بختیار به قتل رسید و به این ترتیب انتقام قتل عزّالدّوله از پسر عضدالدّوله قاتل او به دست پسرش کشیده شد . بهاءالدّوله فرصت را غنیمت دانسته فارس و خوزستان را از چنگ پسران بختیار و مدّعیان دیگر بیرون آورد و بار دیگر فارس و خوزستان و عراق تحت امر یک امیر درآمد . بهاءالدّوله در سال 403 پس از 24 سال امارت به همان مرض پدر خود عضدالدّوله یعنی صرع در ارّجان مُرد و نعش او را به نجف اشرف آورده در جنب مزار پدرش به خاک سپردند .

سلطان الدّوله (403 – 415 )

 پس از مرگ بهاءالدّوله ، پسرش ابوشجاع سلطان الدّوله در بغداد و فارس جای پدر را گرفت و او بصره را به برادرزاده خویش ابوطاهر جلال الدّوله و کرمان را به برادر دیگر ابوالفوارس که بعدها قوام الدّوله لقب یافت ، واگذاشت وتا چند سالی بین برادران صفای ظاهری برقرار بود تا آنکه در سال 407 ابوالفوارس به تحریک جمعی از سران دیلمی بر سلطان الدّوله یاغی شد و چون شیراز را از برادر خالی یافت به آنجا تاخت امّا استیلای او دوام نیافت چه سلطان الدّوله بزودی او را از آنجا راند و خواست کرمان را هم از دست او بگیرد . ابوالفوارس از اضطرار به سلطان محمود غزنوی که در این تاریخ در شهر بست سیستان اقامت داشت پناه برد . محمود مقدم او را گرامی داشت و یکی از سرداران خود را به همراهی او به کرمان فرستاد . ابوالفوارس به کمک سپاهیان غزنوی کرمان و فارس را گرفت لیکن سلطان الدّوله به شتاب تمام از بغداد به شیراز آمد و این بار ابوالفوارس را شکستی سخت داد و فارس و کرمان را از او پس گرفت و ابوالفوارس به همدان نزد شمس الدّوله پسر مجدالدّوله بن فخر الدّوله گریخت . عاقبت سلطان الدّوله در سال409 بر او بخشود و او را مجدداً به کرمان برگرداند .

در سال411  لشکریان در بغداد بر سلطان الدّوله شوریدند و او را از امارت عزل کرده  ، برادر کوچکترش ابوعلی مُشرف الدّوله را به جای او به امیری برداشتند و سلطان الدّوله به اهواز پناهنده شد و چون خواست بغداد را از چنگ برادر بیرون آورد مغلوب شد و مُشّرف الدّوله رسماً در محرّم 412 نام او را در دارالخلافه از خطبه انداخته به اسم خود خطبه خواند . عاقبت بین دو برادر در سال بعد صلح برقرار شد به این ترتیب که فارس و کرمان تحت امر سلطان الدّوله باشد و عراق در دست مُشّرف الدّوله .

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 33
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 25
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 27
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 33
  • بازدید ماه : 31
  • بازدید سال : 90
  • بازدید کلی : 14,963